جلوگیری از آب


منابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛

عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد نامه دیگری نوشت و گفت: میان حسین و یاران وی و آب حایل شو که یک قطره از آن ننوشند، همچنان که با پاکیزه‏خوی متقی، عثمان بن عفان رفتار کردند.پس بی درنگ عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد که آبگاه را گرفتند و میان حسین ع و یاران وی و آب حایل شدند، تا به این وسیله حسین ع و یاران او نتوانند به آب دست یابند، و این واقعه سه روز پیش از شهادت امام حسین ع بود.
همین که تشنگی بر حسین و یارانش سخت شد، عباس بن علی ع برادر خویش را پیش خواند و با بیست نفر همراه با بیست مشک و سی سوار شبانگاه برفتند و نزدیک آب رسیدند.نافع بن هلال جملی با پرچم پیشاپیش می‏رفت.عمرو بن حجاج با مشاهده او گفت: کیستی و برای چه آمده‏ای؟ گفت: من نافع بن هلال هستم.آمده‏ایم از این آب که ما را از آن منع کرده‏اید بنوشیم.گفت : بنوش، نوش جانت.
نافع گفت: نه، به خدا سوگند تا حسین ع و یارانش تشنه‏اند یک قطره نخواهم نوشید.عمرو گفت: نه، راهی برای آب دادن اینان نیست.ما را اینجا گذاشته‏اند که آب را از ایشان منع کنیم.
نافع بلافاصله به یاران خود گفت: مشکها را پر کنید.آنها مشکها را پر کردند.عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند و می‏خواستند راه بازگشت را بر آنان ببندند.عباس بن علی ع و نافع بن هلال به آنها حمله بردند که بر جای خویش بازگشتند و راه را گشودند.یک بار دیگر باز هم عمرو و یارانش جلو آمدند و قصد حمله داشتند، اما عباس و یارانش با آنان مقابله کردند و میان آنها درگیری شد.به هر حال یاران حسین ع با مشکها آمدند و آب را پیش وی بردند .اما چنان که سبط ابن جوزی می‏گوید: بر سر آب میان دو گروه مبارزه در گرفت، و سرانجام نتوانستند به آب دست یابند.
بدین ترتیب، آن قوم، حسین ع را به شدت در سختی و فشار قرار دادند تا آنجا که تشنگی بر امام و یارانش غلبه کرد.در این اثنا بریر بن خضیر همدانی به حسین ع گفت: ای فرزند پیمبر خدا، آیا اجازه می‏دهید که نزد این قوم بروم و با آنان گفتگو کنم؟ حضرت وی را اجازه داد.پس نزد قوم رفت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم، خدای عز و جل، محمد ص را به حق به پیامبر برگزید تا مردم را بشارت دهند و بیم دهنده باشد.او با اذن خدا، مردم را به سوی خداوند دعوت کرد و خود برای همه چراغی فروزان بود.اکنون میان آب فرات و فرزند رسول الله ص حایل شده و آب را بر آنها بسته‏اند.آبی که بر خوکها و سگهای بیابان رواست.
مردم با تندی به وی گفتند: ای بریر، زیاد سخن گفتی.ساکت باش.به خدا سوگند همان طور که پیش از حسین از آب محروم شدند اینک حسین نیز تشنه خواهد ماند.
آنگاه امام حسین ع به بریر امر به سکوت فرمود و گفت: ای بریر بنشین.سپس در حالی که بر شمشیر خود تکیه کرده بود رو کرد به قوم و با صدای بلند گفت:
شما را به خدا سوگند می‏دهم آیا مرا می‏شناسید؟
گفتند: آری، تو فرزند پیمبر خدا و نواده او هستی.
ـ شما را به خدا آیا می‏دانید جد من رسول الله ص است؟
ـ آری.
ـ شما را به خدا سوگند، آیا می‏دانید که مادرم فاطمه دختر محمد ص است؟
ـ آری می‏دانیم.
ـ شما را به خدا آیا می‏دانید که پدرم علی بن ابی طالب ع است؟
ـ آری.
ـ شما را به خدای سوگند می‏دهم.آیا می‏دانید که جده من خدیجه دختر خویلد نخستین بانوی این امت است که اسلام آورد؟
ـ آری.
امام ادامه داده فرمود:
شما را سوگند به خدای، آیا می‏دانید که حمزه سید الشهداء عموی پدرم بوده است؟
قوم گفتند: آری.
ـ شما را به خدا قسم می‏دهم آیا اطلاع دارید که این شمشیر از آن رسول الله ص بوده است؟
ـ آری.
ـ شما را به خدا، آیا می‏دانید که این عمامه‏ای که بر سر دارم مخصوص پیامبر خدا ص بوده است؟
ـ آری.
ـ شما را به خدا، آیا می‏دانید که علی ع نخستین کسی بود که از میان امت به اسلام گروید؟ آیا می‏دانید که در علم و دانش و حلم و بردباری از همه برتر و والاتر بود، و بر هر کس، ولی خواهد بود؟
قوم همگی گفتند: آری همه را می‏دانیم.
امام فرمود: پس از روی چه دلیل خون مرا مباح می‏سازید؟ با اینکه پدرم ساقی و پاسدار حوض کوثر است.از بسیاری از افراد حمایت و پشتیبانی خواهد کرد، همچنان که ساربان، شتران را از سراب می‏راند، و در قیامت پدرم پیشاپیش کسانی است که حمد و سپاس خداوند را به جا آورده‏اند.
گفتند: آری همه این مطالب را می‏دانیم با این وصف دست از تو برنداریم تا با لب تشنه جان دهی.
در این وقت که امام حسین ع به ایراد خطابه خود پرداخته بود، دختران و خواهران آن حضرت با شنیدن سخنان وی به شدت می‏گریستند و صدای ناله آنان بالا می‏گرفت.چنانچه امام متوجه آنان شد.پس برادر خود عباس و فرزند خود علی را پیش خواند و از آن دو خواست که آنان را ساکت سازند و ادامه داده گفت: به جان خودم از این پس آنها بسیار خواهند گریست.

Posted in برچسب‌ها: |

0 نظرات: