شهادت امام
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه at در ۱:۳۷ by نویسنده
منابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛
هلال بن نافع گوید: من با سپاه عمر بن سعد ایستاده بودم.ناگاه کسی فریاد زد: ای امیر بشارت باد تو را که شمر، حسین را کشت.من خود را میان صفوف لشگر رساندم و برابر حسین ایستادم.چنان دیدم که آن حضرت در حال جان دادن است.به خدا هرگز مانند حسین کشتهای را ندیده بودم که با خون، چهره خویش را خضاب کرده و سیمایی این چنین داشته باشد.انوار درخشان چهره او و زیبایی هیئتش مرا از اندیشه شهادت او بازداشت.حسین ع در این حال طلب آب میکرد، و من شنیدم کسی را که میگفت: به خدا هرگز آب نخواهی نوشید، تا آنگاه که به دوزخ وارد شوی و از آب حمیم بنوشی.حسین ع گفت: آیا من به دوزخ وارد میشوم و از آب آن مینوشم؟ نه، هرگز چنین نیست.به خدا من بر جدم پیمبر خدا ص و به منزل او در بهشت وارد میشوم و از آب خوشگوار آن مینوشم و از ستمهایی که بر من روا داشتید، شکایت به او خواهم برد .
هلال بن نافع گوید: لشگر با شنیدن این سخن به شدت در خشم و غضب فرو رفتند، چندان که گویی خداوند کمترین مهر و محبتی در دل هیچ یک از آنان قرار نداده است.
پس عمر بن سعد رو کرد به مردمی که در طرف راست وی بودند و گفت: به سوی حسین پیش روید و کار او را تمام کنید.همچنین به سنان بن خولی بن یزید گفت: سرش را جدا کن.پس خولی پیش رفت اما ضعف بر وی رو آورد و بلرزید.پس سنان بن انس و یا شمر بدو گفت: خدا بازوهایت را بشکند.چرا میلرزی؟ آنگاه سنان و به گفته بعضی شمر فرود آمد و حسین ع را بکشت و سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کرد، در حالی که میگفت: من سر تو را جدا میکنم در حالی که میدانم تو سرور امت و فرزند پیمبر خدا و از جهت پدر و مادر بهترین مردم هستی.سپس سر مقدس آن حضرت را به خولی سپرد و از وی خواست سر را نزد امیر عمر بن سعد ببرد.شاعر در این مورد گفته است:
فای رزیة عدلت حسینا غداة تبیره کفا سنان
در این هنگام یکی از کنیزان از خیمه حسین ع بیرون آمد.پس یکی از افراد سپاه دشمن به وی گفت: مولایت حسین کشته شد.وی میگوید: در حالی که فریاد میکردم به سرعت به خیمه شتافتم.همین که خبر شهادت حسین ع را به خاندان آن حضرت بگفتم، در حالی که آنان به شدت در بهت و حیرت فرو رفته بودند و مرا مینگریستند، فریاد و ناله و صیحه و شیون آنان از هر سو به آسمان رفت.
