شهادت امام


منابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛

هلال بن نافع گوید: من با سپاه عمر بن سعد ایستاده بودم.ناگاه کسی فریاد زد: ای امیر بشارت باد تو را که شمر، حسین را کشت.من خود را میان صفوف لشگر رساندم و برابر حسین ایستادم.چنان دیدم که آن حضرت در حال جان دادن است.به خدا هرگز مانند حسین کشته‏ای را ندیده بودم که با خون، چهره خویش را خضاب کرده و سیمایی این چنین داشته باشد.انوار درخشان چهره او و زیبایی هیئتش مرا از اندیشه شهادت او بازداشت.حسین ع در این حال طلب آب می‏کرد، و من شنیدم کسی را که می‏گفت: به خدا هرگز آب نخواهی نوشید، تا آنگاه که به دوزخ وارد شوی و از آب حمیم بنوشی.حسین ع گفت: آیا من به دوزخ وارد می‏شوم و از آب آن می‏نوشم؟ نه، هرگز چنین نیست.به خدا من بر جدم پیمبر خدا ص و به منزل او در بهشت وارد می‏شوم و از آب خوشگوار آن می‏نوشم و از ستمهایی که بر من روا داشتید، شکایت به او خواهم برد .
هلال بن نافع گوید: لشگر با شنیدن این سخن به شدت در خشم و غضب فرو رفتند، چندان که گویی خداوند کمترین مهر و محبتی در دل هیچ یک از آنان قرار نداده است.
پس عمر بن سعد رو کرد به مردمی که در طرف راست وی بودند و گفت: به سوی حسین پیش روید و کار او را تمام کنید.همچنین به سنان بن خولی بن یزید گفت: سرش را جدا کن.پس خولی پیش رفت اما ضعف بر وی رو آورد و بلرزید.پس سنان بن انس و یا شمر بدو گفت: خدا بازوهایت را بشکند.چرا می‏لرزی؟ آنگاه سنان و به گفته بعضی شمر فرود آمد و حسین ع را بکشت و سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کرد، در حالی که می‏گفت: من سر تو را جدا می‏کنم در حالی که می‏دانم تو سرور امت و فرزند پیمبر خدا و از جهت پدر و مادر بهترین مردم هستی.سپس سر مقدس آن حضرت را به خولی سپرد و از وی خواست سر را نزد امیر عمر بن سعد ببرد.شاعر در این مورد گفته است:
فای رزیة عدلت حسینا غداة تبیره کفا سنان
در این هنگام یکی از کنیزان از خیمه حسین ع بیرون آمد.پس یکی از افراد سپاه دشمن به وی گفت: مولایت حسین کشته شد.وی می‏گوید: در حالی که فریاد می‏کردم به سرعت به خیمه شتافتم.همین که خبر شهادت حسین ع را به خاندان آن حضرت بگفتم، در حالی که آنان به شدت در بهت و حیرت فرو رفته بودند و مرا می‏نگریستند، فریاد و ناله و صیحه و شیون آنان از هر سو به آسمان رفت.

Posted in برچسب‌ها: |

0 نظرات: