ورود سپاه ابن سعد به کربلا
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه at در ۰:۲۳ by نویسندهمنابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛
ابن سعد با چهار هزار کس در فردای روزی که حسین ع در کربلا فرود آمده بود یعنی روز سوم محرم بدین سرزمین وارد شد.ابن زیاد قبلا حکومت ری را به وی وعده داده و با او چهارهزار سرباز روانه کرده بود، که در جنگ دیلم وارد شود، اما همین که اطلاع یافت حسین ع بدانجا رسیده است، وی را به کربلا روانه ساخت، و به او گفت: وقتی از کار حسین فراغت یافتی به طرف ری حرکت کن.ابن سعد ابتدا به ابن زیاد گفت: مرا از این امر معذور دار.اما ابن زیاد گفت: در این صورت از حکومت ری معزول هستی.ابن سعد در اندیشه فرو رفت و از وی مهلت خواست .با یاران خود به مشورت پرداخت.آنها نیز وی را از این امر بر حذر داشتند.پس آن شب را همچنان در این فکر به سر برد و اشعاری میخواند که همگی میشنیدند:
دعانی عبید الله من دون قومه
الی خطة فیها خرجت لحینی
فو الله لا ادری و انی لواقف
افکر فی امری علی خطرین
ا أترک ملک الری و الری رغبة
ام ارجع مذموما بقتل حسین
و فی قتله النار التی لیس دونها
حجاب و ملک الری قرة عین
سپس حمزة بن مغیرة بن شعبه خواهر زاده وی بیامد و گفت: دایی جان تو را به خدا سوگند میدهم به مقابله حسین ع مرو که گناه پروردگارت کردهای و رعایت خویشاوندی نکردهای .به خدا چنانچه از دنیا و مال خویش بگذری و حکومت همه زمین را داشته باشی و واگذاری، از آن بهتر که با ریختن خون حسین به دیدار خدا روی.ابن سعد گفت: ان شاء الله نمیروم .
سپس عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مگر حکومت ری را به من واگذار نکردهای؟ مردم نیز از این امر اطلاع دارند.از این رو بهتر نیست که مرا به جانب ری بفرستی و یکی دیگر از اشراف کوفه را برای نبرد با امام حسین روانه سازی؟ آنگاه عدهای از افراد سرشناس کوفه را برای ابن زیاد نام برد.ابن زیاد در پاسخ او گفت: من در این مورد با تو مشورت نکردم.چنانچه خود مایل هستی، فرماندهی سپاه را به عهده گیر.در غیر این صورت از حکومت ری معزول خواهی بود.
عمر بن سعد گفت: حال که چنین است خواهم رفت و بدین ترتیب نبرد با امام حسین ع را پذیرفت .پس ابن سعد با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع به راه افتاد و حر و یارانش نیز زیر نظر وی قرار گرفتند.از این رو تعداد نظامیان آنها به پنج هزار نفر رسید.دیری نپایید که شمر نیز با چهار هزار سرباز سررسید.ابن زیاد در پی آنها باز هم دو هزار سرباز به فرماندهی یزید بن رکاب کلبی، حصین بن تمیم سکونی با چهار هزار نفر، فلان مازنی همراه با سه هزار نفر و نصر بن فلان را با دو هزار سرباز روانه کربلا ساخت.و تا روز ششم محرم تعداد نظامیانی که روانه میساخت همچنان اضافه میکرد.با کعب بن طلحه سه هزار، و شبت بن ربعی ریاحی با هزار سرباز و حجار بن ابجر نیز با هزار نفر و با این عده جمعا بیست و پنج هزار به کربلا روانه کرده بود.و باز هم تا آنجا که میتوانست افراد نظامی خود را افزایش میداد.چنان که مدتی نگذشت که تعداد سواره و پیاده سربازان او را تا سی هزار نوشتهاند.شیخ مفید در کتاب ارشاد به روایت امام صادق ع تعداد نظامیان را سی هزار ذکر کرده، اما در تاریخ طبری آمده است که: عمر بن سعد با چهار هزار نفر از کوفه به کربلا وارد شد.سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص چنین آورده است: ابن زیاد، عمر بن سعد را با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع بفرستاد و با پانصد سوار نیز آنان را جهت نظارت بر آب مجهز ساخت.مسعودی میگوید: همه افرادی که در نبرد با حسین ع روانه کربلا شدند به خصوص از اهالی کوفه بودند.طبری در جایی دیگر از کتاب خود جنگ آوران ابن سعد را شش هزار نفر ذکر کرده است.نگارنده معتقد است، نوشته سبط ابن جوزی که میگوید: همه یاران ابن سعد چهار هزار نفر بودهاند صحیح به نظر نمیرسد، زیرا مطابق همه روایات، عدد چهار هزار همان کسانی بودهاند که همراه با خود او به کربلا آمدند و پس از آن ابن زیاد تعداد بسیاری را به کمک او فرستاد و شیخ مفید نیز این امر را تایید کرده است، و حر نیز با همراهان خود به او پیوسته بود.و روایت شیخ مفید که تعداد آنان را شش هزار آورده نیز مردود خواهد بود.از این رو همان رقم سی هزار صحیحتر به نظر میرسد.به هر حال ابن زیاد به ابن سعد نوشت: با آن همه کسان و تجهیزات که برای تو فراهم کردهام جای هیچ گونه بهانهای باقی نمانده است.پس به شدت در کار خود بکوش تا هر صبح و شام مرا در جریان امر قرار دهی، و این در موقعی بود که شش روز از ماه محرم میگذشت.
عمر بن سعد ابتدا خواست شخصی را سوی حسین ع فرستد تا از او بپرسد برای چه آمده و چه میخواهد؟ ، پس این مطلب را به سران لشگر خود عرضه کرد.اما همگی از پذیرفتن این امر خودداری کردند، زیرا از حسین ع شرم داشتند.چون خود در ردیف کسانی بودند که با نوشتن نامه وی را به کوفه دعوت کرده بودند.در این اثنا کثیر بن عبد الله شعبی که یکه سواری دلیر بود و از هیچ کاری روی گردان نبود برخاست و گفت: من پیش وی میروم.سوگند به خدا چنانچه بخواهی به غافلگیری او را خواهم کشت.ابن سعد گفت: نمیخواهم به غافلگیری کشته شود.نزد وی برو و بپرس برای چه آمده است؟
پس کثیر به نزد امام شتافت.همین که ابو ثمامه صائدی او را بدید، به حسین ع گفت: ای ابو عبد الله، خدایت قرین صلاح بدارد.شرورترین مردم زمین که به خونریزی و بیپروایی در کشتن از همه جسورتر است سوی تو آمده.پس ابو ثمامه برخاست و نزدیک وی رفت و گفت: شمشیر خویش را بگذار.گفت: نه، من فرستادهام، و برای کسی کرامتی نمیبینم.من پیامی دارم.چنانچه میشنوید، میرسانم، و اگر ابا دارید از پیش شما باز میگردم.
ابو ثمامه گفت: من دسته شمشیرت را میگیرم.آنگاه سخن خویش را بگوی.
گفت: به این شمشیر هرگز نباید دست بزنی.ابو ثمامه گفت: پس پیامت را به من بگو و من از طرف تو میرسانم.نمیگذارم به او نزدیک شوی که تو بدکارهای.پس به یکدیگر ناسزا گفتند و کثیر پیش عمر بن سعد شتافت و قضیه را با وی گفت.سپس عمر بن سعد، قرة بن قیس حنظلی را پیش خواند و او را نزد حسین ع فرستاد.قره سوی امام حرکت کرد.و چون حسین ع او را بدید که میآید گفت: این مرد را میشناسید؟
حبیب بن مظاهر گفت: بله، این یکی از طایفه حنظله است از قبیله تمیم، خواهر زاده ماست .من او را در عقیده و رأی نیکو میپنداشتم و گمان نداشتم در اینجا حاضر شود.قره بیامد و به حسین ع سلام گفت و پیام عمر بن سعد را به وی رسانید.امام بدو گفت: مردم شهر شما به من نوشتهاند و مرا به اینجا دعوت کردهاند.حال چنانچه مرا از آمدن خوش ندارید، باز میگردم.پس از آن حبیب بن مظاهر گفت: ای قره، وای بر تو.چرا در جمع قوم ستمگر باز میگردی؟ ، این مرد را که خداوند به وسیله پدرانش ما و تو را کرامت بخشیده است، یاری کن.قره در پاسخ او گفت: نزد یار خود باز میگردم و پاسخ حسین ع را بیان میکنم.آنگاه اندیشه میکنم .پس نزد عمر بن سعد رفت و خبر را با وی بگفت.ابن سعد گفت: امیدوارم، خداوند مرا از پیکار با او معاف بدارد.سپس این جریان را برای ابن زیاد نوشت.همین که ابن زیاد نامه ابن سعد را خواند گفت:
الآن اذا علقت مخالبنا به*یرجو النجاة و لات حین مناص
اینک که پنجههای ما به او بند شده.
امید رهایی دارد.
اما دیگر مفری نخواهد بود. دیری نپایید که به عمر بن سعد نوشت:
به حسین بگو او و همه یارانش با یزید بیعت کنند و چون چنین کرد رأی خویش را خواهیم گفت .همین که نامه به عمر بن سعد رسید گفت: از آن بیم دارم که ابن زیاد راه سلامت را نپذیرد .
