به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه at در ۱:۲۲ by نویسنده
منابع مقاله:
مجموعه آثار ج 17 ، مطهری، مرتضی؛
قاسم به میدان میرود.چون کوچک است،اسلحهای که با تن او مناسب باشد،نیست.ولی در عین حال شیر بچه است،شجاعتبه خرج میدهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد میآید از روی اسب به روی زمین میافتد.حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد«یا عماه»در فضا پیچید،عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشتهاند حسین مثل باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد.کسی نفهمید با چه سرعتی بر روی اسب پرید و با چه سرعتی به سوی قاسم حرکت کرد.عده زیادی از لشکریان دشمن(حدود دویست نفر)بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد،دور بدن این طفل را گرفتند برای اینکه یکی از آنها سرش را از بدن جدا کند.یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت میآید.مثل گله روباهی که شیر را میبیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود،در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسی نفهمید قضیه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبرة»تا غبارها نشست،دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت:
«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»
فرزند برادر!چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایدهای برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو میآیم کاری از دستم بر نیاید.چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است (1) راوی گفت:در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد.در همین حال«فشهق شهقة فمات»فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت.دیدند قاسم را میکشد و به خیمهگاه میآورد.خیلی عظیم و عجیب است:وقتی که قاسم میخواهد به میدان برود،از ابا عبد الله خواهش میکند.ابا عبد الله دلش نمیخواهد اجازه بدهد.وقتی که اجازه میدهد،دستبه گردن یکدیگر میاندازند،گریه میکنند تا هر دو بیحال میشوند. اینجا منظره بر عکس شد،یعنی اندکی پیش،حسین و قاسم را دیدند در حالی که دستبه گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون میبینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
پینوشت:
1) در قم شنیدم یکی از وعاظ معروف این شهر،این ذکر مصیبت را در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری(رضوان الله تعالی علیه)خوانده بود.(آن مرحوم بسیار بسیار مرد مخلصی بوده است،از کسانی بود که شیفته اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود،و این به تواتر برای من ثابتشده است.من محضر شریف این مرد را درک نکردم،دو ماه بعد از فوت ایشان به قم مشرف شدم.کسانی که دیده بودند،میگفتند این پیر مرد نام حسین بن علی را که میشنید،بی اختیار اشکش جاری میشد.)به قدری این مرد گریه کرد و خودش را زد که بیحال شد.بعد به آن واعظ گفت:خواهش میکنم هر وقت من در جلسه هستم این روضه را تکرار نکن که من طاقتشنیدن آن را ندارم.
