خورشید بر نیزه


پدیدآورنده: محمدرضاهفت تنانیان ،
،
در کتاب کشف الغمه در تفسیر آیه(فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب‏علیه انه هوالتواب الرحیم)(سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد و توبه کرد; آری‏او است که توبه پذیرمهربان است.)چنین آمده است که: حضرت آدم درساق عرش نام مبارک خاتم النبیین و ائمه(علیهم السلام)را نوشته‏دید و به تلقین جبرئیل(ع)، خداوند را به آن نامها خواند; چون‏اسم حسین را به زبان آورد، دلش شکست و اشکش روان شد و گفت: جبرئیل، این چه کسی است که چون نامش را می‏برم، چنین ناراحت وگریان می‏شوم؟!
جبرئیل گفت: این فرزند گرامی ات را مصیبتی می‏رسد که تمام‏مصایب دنیا در برابر آن اندک است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئیل گفت: او را وقتی سخت تشنه و تنها وغریب و بی یار ویاور است، می‏کشند. کاش او را در آن حالت می‏دیدی که می‏گوید: وای از تشنگی، وای‏از کمی یاور! این استغاثه را کسی جز با شیمشیر جواب نمی‏گوید.
سرمطهرش را مانند گوسفندان می‏برند و با سرهای اصحابش به شهرهامی‏برند و زنانش را چون اسیران از شهری به شهری دیگر می‏گردانند،ای آدم! در علم ازلی خداوند این گونه است. جبرئیل این را گفت وشروع به گریه کرد. آدم هم گریست.
فرهادمیرزا می‏نویسد: عروه بن زبیر گفت: «چون عثمان بن عفان، ابوذر غفاری را از مدینه تبعید کرد وبه ربذه فرستاد، علی(ع)و امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام)ویکی، دوتن از خواص اصحاب او را مشایعت کردند و وداع و دلداری‏گفتند که: ای اباذر، شادباش که محنت در رضای خدا بسی اندک است. ابوذر گفت: آری; این خود آسان باشد و لیکن بگویید شما را حال‏چگونه باشد در آن وقتی که حسین بن علی(ع)را بکشند و سرش را ازبدنش جدا کنند؟ و به خدا قسم که در اسلام کشته‏ای از این عظیم‏ترنیست.
ابی‏الموید الموفق از خوارزمی چنین نقل می‏کند: چون حسین دوساله شد، پیامبر(ص) به سفر رفت. در بین راه، ایستاد و استرجاع‏کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. پرسیدند: چرا گریه می‏کنی؟ فرمود: جبرئیل الان از زمین کنارفرات که به آن کربلا می‏گویند. به من خبر داد که فرزندم حسین‏پسر فاطمه در آن کشته می‏شود. پرسیدند: چه کسی او را می‏کشد؟ فرمود: مردی به نام یزید که خدا او رامبارک نکند.; گویا جایگاه و مدفن حسین را در کربلا می‏بینم که‏سرش هدیه برده می‏شود.
وقتی امام به کربلا می‏آید، با زهیربن قین ملاقات می‏کند. به اومی‏گوید: احدبن قیس سرم را به امید عطا برای یزید خواهد برد; ولی یزید چیزی به او نمی‏دهد.
در ناسخ التواریخ به نقل از خصال چنین آمده است: امام‏رضا(ع)فرمود: از طرف خداوند تبارک و تعالی خطاب آمد که: ای‏ابراهیم! از آنچه که من آفریدم، در نزد تو محبوبتر کیست؟
عرض کرد: از آنچه که آفریدی، محبوبتر نزد من حبیب تو محمداست.
خطاب آمد: او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟
فرمود: او را از نفس خود بیشتر دوست دارم.
خطاب آمد: فرزند خود را عزیزتر داری یا فرزند او را؟
فرمود: فرزند او را.
خطاب آمد: قتل فرزند او با ظلم به دست دشمنان او قلب تو رابیشتر به درد می‏آورد یا قتل فرزندت به دست‏خودت در طاعت من؟
عرض کرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او برمن دردناکتر است.
خطاب آمد: ای ابراهیم، همانا طایفه‏ای گمان می‏کنند از امت‏محمدند، ولی فرزندش حسین را به ستم مانند گوسفند می‏کشند وسزاوار خشم من می‏گردند. پس دل ابراهیم به درد آمد و گریست.
ریان بن شبیب می‏گوید: روز اول ماه محرم، خدمت امام‏رضا(ع)رسیدم. حضرت فرمود: ای پسر شبیب!... محرم همان ماهی است که مردم جاهلیت درگذشته‏به احترام آن ستم و کشتار را ممنوع کرده بودند. این امت نه‏احترام ماه محرم را نگه داشتند و نه احترام پیامبر(ص)را. دراین ماه، فرزندان او را کشتند و زنان حرمش را اسیر و اموالش‏راچپاول کردند. خدا هرگز این گناه آنها را نمی‏آمرزد. ای پسرشبیب! اگر خواستی برای چیزی گریه کنی، برای حسین بن علی(ع)گریه کن که اورا چون گوسفند سربریدند.
شیخ جعفربن قولویه چنین روایت کرده است: در آسمانها ملکی نماند که خدمت رسول خدا(ص)نیاید و آن حضرت‏را در مصیبت فرزندش حسین(ع)تعزیت نگوید. آن حضرت را خبردادنداز ثوابی که خداوند در برابر شهادت به او کرامت فرموده است; وهریک برای حضرت از تربت آن مظلوم آوردند; و هریک که می‏آمد،حضرت می‏فرمود: خداوندا، مخذول گردان هرکه او را یاری نکند وبکش هرکه او را بکشد و ذبح کن هرکه او را ذبح کند و آنها را به‏هدفشان نرسان.
حضرت امام باقر(ع)فرمود: چون حضرت امام حسین(ع)در کودکی نزدپیامبر(ص) می‏آمد، آن حضرت به علی(ع) می‏فرمود: یاعلی! او را برای‏من نگاه دار. پس او را می‏گرفت و زیر گلویش را می‏بوسید ومی‏گریست. روزی آن مظلوم پرسید: پدر! چرا گریه می‏کنی؟ حضرت‏فرمود: چرانگریم در حالی که جای شمشیر دشمنان را می‏بوسم.
وقتی امام حسین(ع)خواست از مدینه سمت مکه حرکت کند، کنار قبرجدش رسول خدا(ص)شتافت، بسار گریست و گفت: پدر و مادرم به فدایت‏یا رسول الله! با ناراحتی از نزدت می‏روم; چون نمی‏خواهم با یزیدشرابخور بیعت کنم. با کراهت از نزدت می‏روم و به تو سلام‏می‏رسانم.
در این موقع، خواب وی را در ربود، در خواب رسول خدا(ص)را دیدکه او را به سینه چسبانده، بین دو چشمش را می‏بوسد. پیامبر(ص)فرمود: حبیب من، ای حسین، گویا تو را می‏بینم که درخونت‏شناوری و در سرزمین کربلا ذبح شده‏ای...
وقتی امام حسین(ع)اراده فرمود از مدینه به مکه حرکت کند، ام‏سلمه، همسر پیامبر(ص)، خدمت وی آمد و عرض کرد: با حرکت‏خود به‏سوی عراق، مرا غمناک نکن; زیرا از جدت رسول خدا(ص)شنیدم که‏می‏فرمود: فرزندم حسین در خاک عراق در محلی به نام کربلا کشته‏خواهد شد. امام فرمود: ای مادر! خود بهتر از تو می‏دانم که به‏ستم کشته می‏شوم و سر از پیکرم جدا خواهد شد...
سرامام(ع)از قفا بریده شد
یکی از ستمهایی که به امام حسین(ع)شد، این است که سرامام رااز قفا بریدند. وقتی جنگ تمام شد، اسرا را از میان شهدا بردند. همین که زینب(س)به جسد امام حسین(ع)رسید، فرمود: وامحمداه! این‏حسین است که در خون غوطه ور است، اعضایش قطع شده، سرش را ازقفا بریده‏اند و عمامه و ردایش را از بدنش در آورده‏اند.
وقتی امام حسین(ع)کشته شد، ام کلثوم(س)دستهایش را روی سرش‏گذاشت و فریاد زد: وامحمداه! واجعفراه! واحمزتاه! واحسناه! این حسین است که درکربلا در خون غوطه ور است; سرش را از قفابریده‏اندو عمامه و ردااز تنش گرفته‏اند.
وقتی امام زین العابدین(ع)در شام شروع به خطبه می‏کند چنین‏می‏فرماید: من پسر کسی هستم که او را تشنه کشتند. من پسر کسی‏هستم که به ستم کشته شد. من پسر کسی هستم که سرش را از قفابریدند. من پسرکسی هستم که او را تشنه کشتند. من پسرکسی هستم‏که در کربلا افتاده است. من پسر کسی هستم که عمامه و ردا ازبدنش افکنده‏اند.
سرمطهر امام(ع)در کربلا
در اینجا به بررسی جراحاتی که در کربلا به وسیله‏ی لشکر دشمن‏به سر شریف امام(ع)وارد شده، می‏پردازیم. در کربلا به سر مطهرامام(ع)ضربه‏های مختلفی وارد شد. گاه باسنگ به سر امام زدند،زمانی با تیر و گاهی با شمشیر. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحمل‏کرد. سپس ایستاد تا کمی استراحت کند. در این حال، سنگی به‏پیشانی امام اصابت کرد. خواست‏خون را با لباس پاک کند که تیری‏مسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام(ع)فرمود: بسم الله و بالله‏و علی مله‏رسول الله.
بعد از مدتی، شمر فریاد زد: او را بکشید. لذا از هرطرف به‏امام حمله کردند. امام تیری که به گلویش نشسته بود، برون آورد،دودستش را پراز خون کرد. سر و صورت خود را با خون رنگین ساخت وفرمود: می‏خواهم این گونه خدارا ملاقات کنم.
آنگاه شمر فریاد زد: برای چه ایستاده‏اید و انتظار می‏کشید؟ چرا کار حسین را تمام نمی‏کنید؟ پس همگی ازهرسو برآن حضرت حمله‏کردند. حصین بن نمیر تیری بردهان مبارک امام(ع)زد. ابوایوب‏غنوی تیری برحلقوم شریفش زد و زرعه‏بن شریک کف دست چپش را قطع‏کرد. ظالمی دیگر به دوش امام(ع)زخمی زد. حضرت به روی افتاد وضعف بر او غلبه کرد. سنان ملعون نیزه بر گلوی مبارکش زد وبیرون آورد. آنگاه در استخوانهای سینه‏اش فرو برد و بعد تیری برنحر شریف آن حضرت زد.
مجلسی می‏گوید: ابوالحتوف تیری به طرف امام انداخت. آن تیر برپیشانی نورانی امام رسید. امام تیر را از پیشانی‏اش بیرون کشیدو خون بر صورت و محاسن امام روان شد.
بعد از آنکه ناتوانی برحضرت غلبه کرد، هرکه به او نزدیک‏می‏شد، از بیم یا شرم کناره می‏گرفت. سرانجام مردی از قبیله کنده که نامش مالک بن یسر بود. به‏طرف آن حضرت روان شد. به وی ناسزا و دشنام گفت و با شمشیرضربه‏ای برسرمبارکش زد. کلاه امام شکافته شد، شمشیر به سر رسید وخون کلاه را پرکرد. حضرت در باره او چنین نفرین کرد: با این دست غذا نخوری و آب‏نیاشامی و خداوند تو را با ستمگران محشور کند. پس کلاه پرخون رااز سرمبارک انداخت، دستمالی طلب کرد، زخم سر را با آن بست وکلاه دیگری برسرگذاشت و عمامه را روی آن بست.
بریدن سرامام(ع)
وقتی از همه طرف به امام حمله کردند و او ناتوان روی زمین‏افتاد، عمربن‏سعد به اصحابش گفت: برویدو سر از بدنش جدا کنید وراحتش سازید. در این موقع، سنان و شمربن ذی الجوشن با جمعی ازشامیان آمدند، بالای سراو ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه‏هستید؟ این مرد را راحت کنید.
در این موقع، چهل تن مبادرت کردند که سرامام حسین(ع)را جداکنند. عمربن سعد می‏گفت: وای برشما، عجله کنید. اولین کسی که‏مبادرت کرد، شیث‏بن ربعی بود. او با شمشیر نزد امام(ع)رفت‏تاسرش را جدا کند. وقتی امام حسین(ع)با گوشه چشم به او نگریست، شیث‏شمشیر راانداخت و در حالی که این جمله‏ها را برزبان می‏راند، فرار کرد. «وای برتو عمربن سعد، می‏خواهی خود را از کشتن حسین تبرئه‏کنی ومن خونش را بریزم.» بعد سنان بن انس نخعی به طرف امام(ع)حرکت کرد و به شیث‏بن‏ربعی گفت: مادرت به عزایت‏بنشیند، چرا حسین رانکشتی؟ شیث گفت: وقتی که به طرف حسین رفتم، چشمانش را باز کرد. دیدم‏مثل رسول خدا است; شرم کردم شبیه رسول خدا را بکشم. سنان گفت: وای برتو، شمشیر را به من بده، من به کشتن اوسزاوارترم. شمشیر را گرفت و بالای سرامام حسین(ع)رفت. امام(ع) نگاهی به او کرد. سنان لرزید، شمشیر از دستش افتاد وفرار کرد. شمر آمد و گفت: مادرت به عزایت‏بنشیند، چرا او رانکشتی؟
گفت: چون حسین چشمانش را بازکرد، به یاد شجاعت پدرش افتادم وفرار کردم.
شمر گفت:ترسویی، شمشیر را به من ده. به خدا قسم، هیچ کس ازمن به خون حسین سزاوارتر نیست. او را می‏کشم چه شبیه مصطفی‏باشد، چه شبیه مرتضی.
شمشیر را گرفت، بالای سینه امام نشست و به حضرت نگریست و گفت: خیال نمی‏کنم بدانی چه کسی به سراغت آمده. امام چشم باز کرد و او را دید. شمرگفت: من از آن مردم نیستم‏که از قتل تو صرف نظر کنم.
امام فرمود: کیستی که به جایگاهی چنین بلند گام نهاده وبربوسه‏گاه رسول خدا جای گرفته‏ای؟
شمر روی سینه حضرت نشسته، محاسن امام را گرفته بود و در پی‏کشتن بود. امام خندید و فرمود: می‏دانی که هستم؟ شمر گفت: خوب‏می‏شناسمت. مادرت فاطمه، پدرت علی مرتضی، جدت محمد مصطفی ودشمنت‏خدای بزرگ است. تو را می‏کشم و هیچ نمی‏هراسم.
امام گفت: توکه حسب و نسب مرا می‏شناسی، چرا مرا می‏کشی؟
شمر گفت: اگر من نکشم، چه کسی از یزید جایزه بگیرد؟
امام(ع)فرمود: جایزه یزید پیش تو محبوبتراست‏یا شفاعت جدم‏رسول خدا(ص)؟
شمر گفت: دانگی از جایزه یزید پیش من از شفاعت تو وجدت‏محبوبتر است.
امام(ع)تشنه بود. شمر گفت: پسر ابوتراب! مگر نمی‏دانی پدرت‏کنار حوض کوثر است و کسانی را که دوست دارد، سیراب می‏کند؟!
صبر کن تا آب از دستش بگیری.
امام فرمود: حالا که می‏خواهی مرا بکشی پس کمی آب به من ده.
شمر گفت: هرگز، حتی قطره‏ای آب نمی‏دهم تا مرگ را بچشی.
امام پرسید: کیستی؟
گفت: شمربن ذی الجوشن.
امام فرمود: دامن زره را از چهره‏ات بردار.
وقتی شمر چهره نمایاند، امام دید دندانهایش مانند دندان خوک‏از دهانش بیرون آمده است.
سپس فرمود: آری، این یک نشانه، راست است. آنگاه فرمود:
سینه‏ات را برهنه کن.
شمر جامه بالازد. سینه‏اش گرفتار پیسی بود.
امام فرمود: راست گفت جدم رسول خدا(ص).
رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: فردا وقت نماز پیش من‏می‏آیی و کشنده‏ات این نشانه‏ها را دارد. آن نشانه‏ها همه در توموجود است.
امام حسین(ع)به شمر فرمود: می‏دانستم کشنده من تو خواهی بود;
زیرا تو پیسی.
در خواب دیدم سگان برمن حمله می‏کردند و در میان سگان، سگ‏ابلق پیسی بود که بیشتر برمن حمله می‏کرد. جدم رسول خدا(ص)نیزچنین خبر داده بود.
درمناقب چنین نقل شده است: وقتی امام به شمر نگریست و دیدپیس است، فرمود:
الله اکبر، الله اکبر، راست گفت‏خدا و رسولش; زیراپیامبر(ص)فرمود: گویا می‏بینم سگی پیس در خون اهل بیتم غوطه‏می‏خورد.
در این موقع، شمر گفت: اکنون که جدت مرا به سگها تشبیه کرده،تو را از قفا سرمی برم.
بعد امام را به صورت خوابانید و رگهای گردنش را برید.
در مقاتل چنین آمده است: وقتی شمر روی سینه شریف امام‏حسین(ع)نشسته بود و محاسن مقدس وی را در دست داشت، دوازده ضربه‏شمشیر به امام زد تا سرش را جدا کرد. وقتی سرامام را می‏برید،می‏گفت: سرت را از بدنت جدا می‏کنم در حالی که می‏دانم که انسان‏بزرگواری، فرزند رسول خدایی و از نظر پدر و مادر بهترین مردمی.
وقتی شمر، هر عضو امام را می‏برید، حضرت می‏فرمود: یاجداه! یامحمداه! یا اباالقاسماه! و یا ابتاه! یا علیاه! یا اماه! یافاطماه! کشته می‏شوم مظلوم و ذبح می‏شوم تشنه، می‏میرم غریبانه.
وقتی شمر سررا برید و روی نیزه قرار داد، تکبیر گفت و لشکردشمن هم سه بار تکبیر گفت. در این موقع، زلزله آمد، دنیا تیره‏شد، از آسمان خون آمد و در آسمان ندا دادند که: به خدا قسم،حسین بن علی را کشتند. به خدا قسم، امام فرزند امام را کشتند.
قاتل و قاطع سر مطهر امام(ع)کیست؟
در بین مورخان در مورد این که سرامام(ع)را چه کسی بریده،اختلاف وجود دارد. این نظرها عبارت است از:
1- مردی گمنام از قبیله مذحج قاتل امام است. البته گفته شده‏روایت این نظر، ضعیف است. این نظر را ابن حجر گفته است.
2- قاتل امام(ع)حصین بن نمیر است. او به امام تیری زد، فرودآمد، سرش را برید و به کمر اسبش بست تا مقرب ابن زیاد گردد.
3- مهاجربن اوس قاتل امام است.
4- مقریزی می‏گوید: عمربن سعد امام را به قتل رساند.
5- خولی بن یزید قاتل امام است.
6- برادر خولی، شبل بن یزید، سرامام را جدا کرد. مورخان‏گفته‏اند: خولی بن یزید خواست‏سرامام را جدا کند; ولی ترسید.
اما برادرش شبل بن یزید سر امام را جدا کرد و به خولی داد.
7- سنان بن انس سر امام را جدا کرد.
صدوق در امالی می‏گوید: سنان از اسب پایین آمد، محاسن حضرت راگرفت، با شمشیر به گلویش می‏زد و می‏گفت: به خدا قسم، من سرت راجدا می‏کنم و می‏دانم که تو زاده رسول خدایی و از نظر پدر و مادربهترین مردمی.
در مقتل ابی‏مخنف هم دارد که سرامام(ع)را سنان برید و به خولی‏داد. بعد کنار چادر عمربن سعد ایستاد و باصدای بلند فریاد زد:
رکابم را پراز طلا و نقره کن که من حسین را کشتم.
طبری می‏گوید: هنگام شهادت امام حسین(ع)هرکه نزدیک‏امام(ع)می‏آمد، سنان دورش می‏کرد، برای آنکه مبادا کسی دیگر سرآن‏جناب را ببرد. سرانجام سرامام را جدا کرد و به خولی سپرد.
8- اکثرمورخان و ارباب مقاتل نظرشان این است که قاتل و قاطع‏سرامام(ع)شمر ملعون است. گروهی معتقدند سنان در کشتن امام(ع)به‏شمر کمک کرده است. جمعی هم سنان و خولی را در کشتن امام یاورشمردانسته‏اند.
تقسیم سرها
وقتی جنگ پایان یافت و همه یاران امام(ع)شهید شدند. ابن سعددستور داد سرهای شهدا را بین قبایل تقسیم کردند تا بدین وسیله‏پیش ابن زیاد منزلتی پیدا کنند.
به قبیله کنده به سرپرستی محمدبن‏اشعث‏سیزده سر، به قبیله‏هوازن که شمر بزرگ آنها بود. دوازده‏سر، به قبیله تمیم هفده‏سر و به قبیله بنواسد شانزده سر دادند. بقیه سرها را هم دیگر افراد بردند; اما قبیله حر اجازه‏ندادند سر حر را جدا کنند.

Posted in برچسب‌ها: |

0 نظرات: