خورشید بر نیزه
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه at در ۱:۴۷ by نویسندهپدیدآورنده: محمدرضاهفت تنانیان ،
،
در کتاب کشف الغمه در تفسیر آیه(فتلقی آدم من ربه کلمات فتابعلیه انه هوالتواب الرحیم)(سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد و توبه کرد; آریاو است که توبه پذیرمهربان است.)چنین آمده است که: حضرت آدم درساق عرش نام مبارک خاتم النبیین و ائمه(علیهم السلام)را نوشتهدید و به تلقین جبرئیل(ع)، خداوند را به آن نامها خواند; چوناسم حسین را به زبان آورد، دلش شکست و اشکش روان شد و گفت: جبرئیل، این چه کسی است که چون نامش را میبرم، چنین ناراحت وگریان میشوم؟!
جبرئیل گفت: این فرزند گرامی ات را مصیبتی میرسد که تماممصایب دنیا در برابر آن اندک است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئیل گفت: او را وقتی سخت تشنه و تنها وغریب و بی یار ویاور است، میکشند. کاش او را در آن حالت میدیدی که میگوید: وای از تشنگی، وایاز کمی یاور! این استغاثه را کسی جز با شیمشیر جواب نمیگوید.
سرمطهرش را مانند گوسفندان میبرند و با سرهای اصحابش به شهرهامیبرند و زنانش را چون اسیران از شهری به شهری دیگر میگردانند،ای آدم! در علم ازلی خداوند این گونه است. جبرئیل این را گفت وشروع به گریه کرد. آدم هم گریست.
فرهادمیرزا مینویسد: عروه بن زبیر گفت: «چون عثمان بن عفان، ابوذر غفاری را از مدینه تبعید کرد وبه ربذه فرستاد، علی(ع)و امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام)ویکی، دوتن از خواص اصحاب او را مشایعت کردند و وداع و دلداریگفتند که: ای اباذر، شادباش که محنت در رضای خدا بسی اندک است. ابوذر گفت: آری; این خود آسان باشد و لیکن بگویید شما را حالچگونه باشد در آن وقتی که حسین بن علی(ع)را بکشند و سرش را ازبدنش جدا کنند؟ و به خدا قسم که در اسلام کشتهای از این عظیمترنیست.
ابیالموید الموفق از خوارزمی چنین نقل میکند: چون حسین دوساله شد، پیامبر(ص) به سفر رفت. در بین راه، ایستاد و استرجاعکرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ فرمود: جبرئیل الان از زمین کنارفرات که به آن کربلا میگویند. به من خبر داد که فرزندم حسینپسر فاطمه در آن کشته میشود. پرسیدند: چه کسی او را میکشد؟ فرمود: مردی به نام یزید که خدا او رامبارک نکند.; گویا جایگاه و مدفن حسین را در کربلا میبینم کهسرش هدیه برده میشود.
وقتی امام به کربلا میآید، با زهیربن قین ملاقات میکند. به اومیگوید: احدبن قیس سرم را به امید عطا برای یزید خواهد برد; ولی یزید چیزی به او نمیدهد.
در ناسخ التواریخ به نقل از خصال چنین آمده است: امامرضا(ع)فرمود: از طرف خداوند تبارک و تعالی خطاب آمد که: ایابراهیم! از آنچه که من آفریدم، در نزد تو محبوبتر کیست؟
عرض کرد: از آنچه که آفریدی، محبوبتر نزد من حبیب تو محمداست.
خطاب آمد: او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟
فرمود: او را از نفس خود بیشتر دوست دارم.
خطاب آمد: فرزند خود را عزیزتر داری یا فرزند او را؟
فرمود: فرزند او را.
خطاب آمد: قتل فرزند او با ظلم به دست دشمنان او قلب تو رابیشتر به درد میآورد یا قتل فرزندت به دستخودت در طاعت من؟
عرض کرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او برمن دردناکتر است.
خطاب آمد: ای ابراهیم، همانا طایفهای گمان میکنند از امتمحمدند، ولی فرزندش حسین را به ستم مانند گوسفند میکشند وسزاوار خشم من میگردند. پس دل ابراهیم به درد آمد و گریست.
ریان بن شبیب میگوید: روز اول ماه محرم، خدمت امامرضا(ع)رسیدم. حضرت فرمود: ای پسر شبیب!... محرم همان ماهی است که مردم جاهلیت درگذشتهبه احترام آن ستم و کشتار را ممنوع کرده بودند. این امت نهاحترام ماه محرم را نگه داشتند و نه احترام پیامبر(ص)را. دراین ماه، فرزندان او را کشتند و زنان حرمش را اسیر و اموالشراچپاول کردند. خدا هرگز این گناه آنها را نمیآمرزد. ای پسرشبیب! اگر خواستی برای چیزی گریه کنی، برای حسین بن علی(ع)گریه کن که اورا چون گوسفند سربریدند.
شیخ جعفربن قولویه چنین روایت کرده است: در آسمانها ملکی نماند که خدمت رسول خدا(ص)نیاید و آن حضرترا در مصیبت فرزندش حسین(ع)تعزیت نگوید. آن حضرت را خبردادنداز ثوابی که خداوند در برابر شهادت به او کرامت فرموده است; وهریک برای حضرت از تربت آن مظلوم آوردند; و هریک که میآمد،حضرت میفرمود: خداوندا، مخذول گردان هرکه او را یاری نکند وبکش هرکه او را بکشد و ذبح کن هرکه او را ذبح کند و آنها را بههدفشان نرسان.
حضرت امام باقر(ع)فرمود: چون حضرت امام حسین(ع)در کودکی نزدپیامبر(ص) میآمد، آن حضرت به علی(ع) میفرمود: یاعلی! او را برایمن نگاه دار. پس او را میگرفت و زیر گلویش را میبوسید ومیگریست. روزی آن مظلوم پرسید: پدر! چرا گریه میکنی؟ حضرتفرمود: چرانگریم در حالی که جای شمشیر دشمنان را میبوسم.
وقتی امام حسین(ع)خواست از مدینه سمت مکه حرکت کند، کنار قبرجدش رسول خدا(ص)شتافت، بسار گریست و گفت: پدر و مادرم به فدایتیا رسول الله! با ناراحتی از نزدت میروم; چون نمیخواهم با یزیدشرابخور بیعت کنم. با کراهت از نزدت میروم و به تو سلاممیرسانم.
در این موقع، خواب وی را در ربود، در خواب رسول خدا(ص)را دیدکه او را به سینه چسبانده، بین دو چشمش را میبوسد. پیامبر(ص)فرمود: حبیب من، ای حسین، گویا تو را میبینم که درخونتشناوری و در سرزمین کربلا ذبح شدهای...
وقتی امام حسین(ع)اراده فرمود از مدینه به مکه حرکت کند، امسلمه، همسر پیامبر(ص)، خدمت وی آمد و عرض کرد: با حرکتخود بهسوی عراق، مرا غمناک نکن; زیرا از جدت رسول خدا(ص)شنیدم کهمیفرمود: فرزندم حسین در خاک عراق در محلی به نام کربلا کشتهخواهد شد. امام فرمود: ای مادر! خود بهتر از تو میدانم که بهستم کشته میشوم و سر از پیکرم جدا خواهد شد...
سرامام(ع)از قفا بریده شد
یکی از ستمهایی که به امام حسین(ع)شد، این است که سرامام رااز قفا بریدند. وقتی جنگ تمام شد، اسرا را از میان شهدا بردند. همین که زینب(س)به جسد امام حسین(ع)رسید، فرمود: وامحمداه! اینحسین است که در خون غوطه ور است، اعضایش قطع شده، سرش را ازقفا بریدهاند و عمامه و ردایش را از بدنش در آوردهاند.
وقتی امام حسین(ع)کشته شد، ام کلثوم(س)دستهایش را روی سرشگذاشت و فریاد زد: وامحمداه! واجعفراه! واحمزتاه! واحسناه! این حسین است که درکربلا در خون غوطه ور است; سرش را از قفابریدهاندو عمامه و ردااز تنش گرفتهاند.
وقتی امام زین العابدین(ع)در شام شروع به خطبه میکند چنینمیفرماید: من پسر کسی هستم که او را تشنه کشتند. من پسر کسیهستم که به ستم کشته شد. من پسر کسی هستم که سرش را از قفابریدند. من پسرکسی هستم که او را تشنه کشتند. من پسرکسی هستمکه در کربلا افتاده است. من پسر کسی هستم که عمامه و ردا ازبدنش افکندهاند.
سرمطهر امام(ع)در کربلا
در اینجا به بررسی جراحاتی که در کربلا به وسیلهی لشکر دشمنبه سر شریف امام(ع)وارد شده، میپردازیم. در کربلا به سر مطهرامام(ع)ضربههای مختلفی وارد شد. گاه باسنگ به سر امام زدند،زمانی با تیر و گاهی با شمشیر. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحملکرد. سپس ایستاد تا کمی استراحت کند. در این حال، سنگی بهپیشانی امام اصابت کرد. خواستخون را با لباس پاک کند که تیریمسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام(ع)فرمود: بسم الله و باللهو علی ملهرسول الله.
بعد از مدتی، شمر فریاد زد: او را بکشید. لذا از هرطرف بهامام حمله کردند. امام تیری که به گلویش نشسته بود، برون آورد،دودستش را پراز خون کرد. سر و صورت خود را با خون رنگین ساخت وفرمود: میخواهم این گونه خدارا ملاقات کنم.
آنگاه شمر فریاد زد: برای چه ایستادهاید و انتظار میکشید؟ چرا کار حسین را تمام نمیکنید؟ پس همگی ازهرسو برآن حضرت حملهکردند. حصین بن نمیر تیری بردهان مبارک امام(ع)زد. ابوایوبغنوی تیری برحلقوم شریفش زد و زرعهبن شریک کف دست چپش را قطعکرد. ظالمی دیگر به دوش امام(ع)زخمی زد. حضرت به روی افتاد وضعف بر او غلبه کرد. سنان ملعون نیزه بر گلوی مبارکش زد وبیرون آورد. آنگاه در استخوانهای سینهاش فرو برد و بعد تیری برنحر شریف آن حضرت زد.
مجلسی میگوید: ابوالحتوف تیری به طرف امام انداخت. آن تیر برپیشانی نورانی امام رسید. امام تیر را از پیشانیاش بیرون کشیدو خون بر صورت و محاسن امام روان شد.
بعد از آنکه ناتوانی برحضرت غلبه کرد، هرکه به او نزدیکمیشد، از بیم یا شرم کناره میگرفت. سرانجام مردی از قبیله کنده که نامش مالک بن یسر بود. بهطرف آن حضرت روان شد. به وی ناسزا و دشنام گفت و با شمشیرضربهای برسرمبارکش زد. کلاه امام شکافته شد، شمشیر به سر رسید وخون کلاه را پرکرد. حضرت در باره او چنین نفرین کرد: با این دست غذا نخوری و آبنیاشامی و خداوند تو را با ستمگران محشور کند. پس کلاه پرخون رااز سرمبارک انداخت، دستمالی طلب کرد، زخم سر را با آن بست وکلاه دیگری برسرگذاشت و عمامه را روی آن بست.
بریدن سرامام(ع)
وقتی از همه طرف به امام حمله کردند و او ناتوان روی زمینافتاد، عمربنسعد به اصحابش گفت: برویدو سر از بدنش جدا کنید وراحتش سازید. در این موقع، سنان و شمربن ذی الجوشن با جمعی ازشامیان آمدند، بالای سراو ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چههستید؟ این مرد را راحت کنید.
در این موقع، چهل تن مبادرت کردند که سرامام حسین(ع)را جداکنند. عمربن سعد میگفت: وای برشما، عجله کنید. اولین کسی کهمبادرت کرد، شیثبن ربعی بود. او با شمشیر نزد امام(ع)رفتتاسرش را جدا کند. وقتی امام حسین(ع)با گوشه چشم به او نگریست، شیثشمشیر راانداخت و در حالی که این جملهها را برزبان میراند، فرار کرد. «وای برتو عمربن سعد، میخواهی خود را از کشتن حسین تبرئهکنی ومن خونش را بریزم.» بعد سنان بن انس نخعی به طرف امام(ع)حرکت کرد و به شیثبنربعی گفت: مادرت به عزایتبنشیند، چرا حسین رانکشتی؟ شیث گفت: وقتی که به طرف حسین رفتم، چشمانش را باز کرد. دیدممثل رسول خدا است; شرم کردم شبیه رسول خدا را بکشم. سنان گفت: وای برتو، شمشیر را به من بده، من به کشتن اوسزاوارترم. شمشیر را گرفت و بالای سرامام حسین(ع)رفت. امام(ع) نگاهی به او کرد. سنان لرزید، شمشیر از دستش افتاد وفرار کرد. شمر آمد و گفت: مادرت به عزایتبنشیند، چرا او رانکشتی؟
گفت: چون حسین چشمانش را بازکرد، به یاد شجاعت پدرش افتادم وفرار کردم.
شمر گفت:ترسویی، شمشیر را به من ده. به خدا قسم، هیچ کس ازمن به خون حسین سزاوارتر نیست. او را میکشم چه شبیه مصطفیباشد، چه شبیه مرتضی.
شمشیر را گرفت، بالای سینه امام نشست و به حضرت نگریست و گفت: خیال نمیکنم بدانی چه کسی به سراغت آمده. امام چشم باز کرد و او را دید. شمرگفت: من از آن مردم نیستمکه از قتل تو صرف نظر کنم.
امام فرمود: کیستی که به جایگاهی چنین بلند گام نهاده وبربوسهگاه رسول خدا جای گرفتهای؟
شمر روی سینه حضرت نشسته، محاسن امام را گرفته بود و در پیکشتن بود. امام خندید و فرمود: میدانی که هستم؟ شمر گفت: خوبمیشناسمت. مادرت فاطمه، پدرت علی مرتضی، جدت محمد مصطفی ودشمنتخدای بزرگ است. تو را میکشم و هیچ نمیهراسم.
امام گفت: توکه حسب و نسب مرا میشناسی، چرا مرا میکشی؟
شمر گفت: اگر من نکشم، چه کسی از یزید جایزه بگیرد؟
امام(ع)فرمود: جایزه یزید پیش تو محبوبتراستیا شفاعت جدمرسول خدا(ص)؟
شمر گفت: دانگی از جایزه یزید پیش من از شفاعت تو وجدتمحبوبتر است.
امام(ع)تشنه بود. شمر گفت: پسر ابوتراب! مگر نمیدانی پدرتکنار حوض کوثر است و کسانی را که دوست دارد، سیراب میکند؟!
صبر کن تا آب از دستش بگیری.
امام فرمود: حالا که میخواهی مرا بکشی پس کمی آب به من ده.
شمر گفت: هرگز، حتی قطرهای آب نمیدهم تا مرگ را بچشی.
امام پرسید: کیستی؟
گفت: شمربن ذی الجوشن.
امام فرمود: دامن زره را از چهرهات بردار.
وقتی شمر چهره نمایاند، امام دید دندانهایش مانند دندان خوکاز دهانش بیرون آمده است.
سپس فرمود: آری، این یک نشانه، راست است. آنگاه فرمود:
سینهات را برهنه کن.
شمر جامه بالازد. سینهاش گرفتار پیسی بود.
امام فرمود: راست گفت جدم رسول خدا(ص).
رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: فردا وقت نماز پیش منمیآیی و کشندهات این نشانهها را دارد. آن نشانهها همه در توموجود است.
امام حسین(ع)به شمر فرمود: میدانستم کشنده من تو خواهی بود;
زیرا تو پیسی.
در خواب دیدم سگان برمن حمله میکردند و در میان سگان، سگابلق پیسی بود که بیشتر برمن حمله میکرد. جدم رسول خدا(ص)نیزچنین خبر داده بود.
درمناقب چنین نقل شده است: وقتی امام به شمر نگریست و دیدپیس است، فرمود:
الله اکبر، الله اکبر، راست گفتخدا و رسولش; زیراپیامبر(ص)فرمود: گویا میبینم سگی پیس در خون اهل بیتم غوطهمیخورد.
در این موقع، شمر گفت: اکنون که جدت مرا به سگها تشبیه کرده،تو را از قفا سرمی برم.
بعد امام را به صورت خوابانید و رگهای گردنش را برید.
در مقاتل چنین آمده است: وقتی شمر روی سینه شریف امامحسین(ع)نشسته بود و محاسن مقدس وی را در دست داشت، دوازده ضربهشمشیر به امام زد تا سرش را جدا کرد. وقتی سرامام را میبرید،میگفت: سرت را از بدنت جدا میکنم در حالی که میدانم که انسانبزرگواری، فرزند رسول خدایی و از نظر پدر و مادر بهترین مردمی.
وقتی شمر، هر عضو امام را میبرید، حضرت میفرمود: یاجداه! یامحمداه! یا اباالقاسماه! و یا ابتاه! یا علیاه! یا اماه! یافاطماه! کشته میشوم مظلوم و ذبح میشوم تشنه، میمیرم غریبانه.
وقتی شمر سررا برید و روی نیزه قرار داد، تکبیر گفت و لشکردشمن هم سه بار تکبیر گفت. در این موقع، زلزله آمد، دنیا تیرهشد، از آسمان خون آمد و در آسمان ندا دادند که: به خدا قسم،حسین بن علی را کشتند. به خدا قسم، امام فرزند امام را کشتند.
قاتل و قاطع سر مطهر امام(ع)کیست؟
در بین مورخان در مورد این که سرامام(ع)را چه کسی بریده،اختلاف وجود دارد. این نظرها عبارت است از:
1- مردی گمنام از قبیله مذحج قاتل امام است. البته گفته شدهروایت این نظر، ضعیف است. این نظر را ابن حجر گفته است.
2- قاتل امام(ع)حصین بن نمیر است. او به امام تیری زد، فرودآمد، سرش را برید و به کمر اسبش بست تا مقرب ابن زیاد گردد.
3- مهاجربن اوس قاتل امام است.
4- مقریزی میگوید: عمربن سعد امام را به قتل رساند.
5- خولی بن یزید قاتل امام است.
6- برادر خولی، شبل بن یزید، سرامام را جدا کرد. مورخانگفتهاند: خولی بن یزید خواستسرامام را جدا کند; ولی ترسید.
اما برادرش شبل بن یزید سر امام را جدا کرد و به خولی داد.
7- سنان بن انس سر امام را جدا کرد.
صدوق در امالی میگوید: سنان از اسب پایین آمد، محاسن حضرت راگرفت، با شمشیر به گلویش میزد و میگفت: به خدا قسم، من سرت راجدا میکنم و میدانم که تو زاده رسول خدایی و از نظر پدر و مادربهترین مردمی.
در مقتل ابیمخنف هم دارد که سرامام(ع)را سنان برید و به خولیداد. بعد کنار چادر عمربن سعد ایستاد و باصدای بلند فریاد زد:
رکابم را پراز طلا و نقره کن که من حسین را کشتم.
طبری میگوید: هنگام شهادت امام حسین(ع)هرکه نزدیکامام(ع)میآمد، سنان دورش میکرد، برای آنکه مبادا کسی دیگر سرآنجناب را ببرد. سرانجام سرامام را جدا کرد و به خولی سپرد.
8- اکثرمورخان و ارباب مقاتل نظرشان این است که قاتل و قاطعسرامام(ع)شمر ملعون است. گروهی معتقدند سنان در کشتن امام(ع)بهشمر کمک کرده است. جمعی هم سنان و خولی را در کشتن امام یاورشمردانستهاند.
تقسیم سرها
وقتی جنگ پایان یافت و همه یاران امام(ع)شهید شدند. ابن سعددستور داد سرهای شهدا را بین قبایل تقسیم کردند تا بدین وسیلهپیش ابن زیاد منزلتی پیدا کنند.
به قبیله کنده به سرپرستی محمدبناشعثسیزده سر، به قبیلههوازن که شمر بزرگ آنها بود. دوازدهسر، به قبیله تمیم هفدهسر و به قبیله بنواسد شانزده سر دادند. بقیه سرها را هم دیگر افراد بردند; اما قبیله حر اجازهندادند سر حر را جدا کنند.
