نامه امام (ع) و معاویه
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۲, سهشنبه at در ۲۳:۰۷ by نویسندهمنابع مقاله:
سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛
ابن قتیبه در کتاب، الامامة و السیاسة، و کشی در کتاب، الرجال، آوردهاند:
مروان بن حکم در حالی که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، نامهای خطاب به معاویه به این شرح ارسال داشت.اما بعد، چنان که عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گویا عدهای از مردان اهل عراق و گروهی از بزرگان حجاز با حسین بن علی در رفت و آمد هستند، و من هرگز در این مورد در امان نخواهم بود.با تحقیق و بررسی برای من معلوم گردیده که وی در این اندیشه است که با حکومت مخالفت ورزد.از نظر خود در این مورد مرا مطلع ساز.
پس معاویه در پاسخ مروان نامهای به این شرح برایش ارسال داشت.نامه تو را دریافت کردم و از امر حسین بن علی در این مورد اطلاع یافتم.من به تو سفارش میکنم که هرگز در هیچ امری وی را مورد اعتراض قرار ندهی.تا آنگاه که او با تو کاری نداشته و بر حکومت ما اعتراضی نکند تو نیز از این امر خودداری کن، و تا موقعی که او بر بیعت خود با ما پایبند باشد و بر حکومت ما اعتراضی نکند تصمیم نداریم که به آزار او بپردازیم.از این رو مراقب اعمال او باش و در عین حال سعی کن که بین تو و او نزاعی پیش نیاید.
معاویه نامهای به حضور امام (ع) ارسال داشت و گفت:
اما بعد، از شما گزارشهایی به من میرسد، که چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نیست به شما نسبت داده شود، و من تو را از این امر بر حذر میدارم.به خدا سوگند، آن کس که پیمانی را امضا میکند، و قراری را به میان میگذارد شایسته است به پیمان و قرار خود پایدار بماند، و در میان مردم از لحاظ شرافت و بزرگواری و وفای به عهد و پیمان چه کسی را بالاتر از تو میتوان یافت.مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است که در پیمانها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشی.پس بدان هر موقع که بر ضد من اقدام کنی، من نیز تو را انکار خواهم کرد و از هر راهی به من حمله آورید، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد.از این رو از ایجاد اختلاف و آشوب در میان این امت بپرهیز و زنهار، مگذار که با دست تو جنگی به وجود آید و خونی ریخته شود.تو که مردم را به خوبی آزمایش کردهای، بنابراین درباره خودت و دین و امت محمد (ص) بیندیش و از فتنهها اجتناب کن، و به گفتار سفها و مردم جاهلی که فتنه و آشوب را دوست میدارند گوش مدار.
همین که امام حسین (ع) نامه معاویه را دریافت کرد در پاسخ نامهای به این شرح برای معاویه ارسال داشت.
اما بعد، نامهات به دستم رسید.نوشته بودی که درباره ما گزارشات نامطلوبی دریافت کردهای و گفتهای که به نظر تو این گونه اعمال را برای من سزاوار نمیدانی.و یادآوری کردهای که تنها خدای تعالی مردم را به نیکیها راهنمایی کرده و پشتیبان نیکی است.اما باید بدانی که این گزارشهای نامطلوب و ناروا را مردمی دروغگو و کرنش کار و فرومایه به تو میفرستند .همان مردمان تملق پیشه و سخن چین که میان مردم تفرقه و جدایی میافکنند، این گمراهان فتنهگر برای تو دروغ گفتهاند.نه میخواستم تدارک جنگی با تو ببینم و نه در فکر قیامی علیه تو بودم.اما نه چنان پنداری که من از سکوت خود خوشنودم، بلکه در برابر حکومت باطل تو و ترک قیام و جهاد با تو از خدای خود بیم دارم.به هر حال هیچگونه عذری برای من باقی نمانده، و بایستی این حقیقت را برای تو و یارانت که حزب ستمکاران و دوستداران شیاطینند بازگو کنم.آیا تو قاتل حجر بن عدی برادر کنده و یاران نمازگزار او که خدای را پرستش میکردند نیستی؟ ایشان با ستمکاری و بدعتهای ناپسند مخالف بودند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند، و در راه حق از سرزنش و ملامت هراسی نداشتند.اما تو با شمشیر ستم و کینه ایشان را کشتی بعد از آنکه پیمانهای محکم و استوار با آنان بستی و امان دادی .تو از خدا نترسیدی و پیمان او را سست شمردی و در کمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندی؟
آیا تو قاتل عمرو بن حمق یار و مصاحب رسول خدا (ص)، آن بنده صالح که کثرت عبادت او را فرسوده و پیکرش را نحیف و رنگ از رخسارش برده بود نیستی؟ در حالی که امانش دادی و چنان عهد و پیمانها برایش بستی که اگر برای بزهای وحشی بسته میشد از قله کوهها به زیر میآمدند .
ای معاویه آیا تو ادعا نکردی که زیاد پسر سمیه که در فراش عبید از قبیله ثقیف به دنیا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردی که او پسر ابو سفیان است و او را برادر خود خواندی در حالی که پیغمبر (ص) فرموده است که هر طفل نوزادی متعلق به همان خانه و فراشی است که به دنیا میآید و زناکار را جز سنگباران نصیبی نباشد.و تو عملا سنت رسول خدا (ص) را ترک گفتی و از روی گمراهی مطابق هوا و هوس خویش گام برداشتی.
آنگاه زیاد را بر اهل اسلام مسلط ساختی تا مردم را بکشد و دست و پا و گوش آنان را قطع کند و چشمها را از حدقه بیرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آویزد.
رفتارت آنچنان وحشیانه و ناهنجار است که گویی اصلا از این امت نیستی و این امت را با تو ربطی نیست.
مگر تو قاتل حضرمیین آن مرد با ایمان نیستی که همین زیاد درباره او شرحی به تو نوشت و گفت حضرمیین پیرو علی بن ابی طالب (ع) است و تو پاسخ دادی هر کس را که بر دین علی است بکشد.او نیز فرمان تو را اطاعت کرد و دوستداران علی را کشت.و جسد مطهرشان را مثله کرد.
مگر دین علی همان دین پسر عمش رسول الله (ص) نیست، که امروزه تو به نام همین دین بر جای پیامبر (ص) تکیه زدهای؟ اگر دین علی و دین پیامبر نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرسای بیابانگردی و کوچهای زمستانی و تابستانی بود.
به هر حال آنچه باید بگویم گفتم.پس تو به خود و به دین خود و بر امت محمد (ص) بنگر.آگاه باش که کشانیدن این مردم به فتنه و فساد، خود بزرگترین گناه و سرپیچی از اوامر الهی است.و من فتنهای را بزرگتر از اینکه تو بر این مردم حکومت کنی نمیبینم، و بزرگترین وظیفهای که در برابر دین و امت محمد (ص) دارم این است که کار تو را آشکار کنم.پس اگر چنین کردم نزدیکی به خداست و اگر قصور کنم، از کوتاهی و قصور خود در پیشگاه الهی استغفار، و استمداد میکنم که مرا ارشاد و رهبری فرماید تا در کار و مهم خود موفق گردم.و نیز در نامهات گوشزد کردهای که اگر من برخیزم، تو هم برخواهی خواست.هر نقشه و حیلهای داری به کار بند.اما آگاه باش که ضربات تو بر وجود من کارگر نیست، و مکر و حیلههای تو بر من زیانی نیست و بر هیچ کس هم جز بر خودت ضرر نخواهی زد.تو بر مرکب جهل و نادانی سوار شدهای.از عهد بستن و عهد شکستن یاد کردهای.بدان که خصلت پیمان شکنی و نقض عهد شیوه خاص توست.آن عهدها و پیمانها که با ما بستی به کدامین عهدت پایبند ماندی؟ تو امانها دادی و هم خویشتن امان نامه خود را به زیر پای افکندی، و با کشتن این پاکمردان پیمان خود را شکستی و سوگندها و عهدها را زیر پا گذاشتی.بی آنکه این افراد با کسی سر جنگ داشته و یا کسی را کشته باشند آنان را بکشتی.آنها کشته شدند، بی آنکه کسی را کشته باشند.تنها گناهشان این بود که فضایل و حق ما را به عظمت یاد میکردند.تو آنان را از بیم آنکه شورش و انقلاب کنند بکشتی، و در ریختن خون این مردان خدا چه زود شتاب کردی.چه بسا اگر آنان را نمیکشتی پیش از آنکه انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو میرسید و یا آنها پیش از آنکه دست به کاری بزنند خود به خود به مرگ طبیعی میمردند.ای معاویه تو را به قصاص بشارت میدهم، و یقین داشته باش که حساب و کتاب در کار است و خداوند بزرگ هیچ امر کوچک و بزرگی را بدون حساب نخواهد گذاشت.
مردم بیگناه را تهمت زدی و بکشتن دادی و پارهای از ایشان را از خانههای خود دور ساختی و به دیار غربت فرستادی و از مردم برای پسرت که جوانی شرابخوار و سگ باز بود به زور بیعت گرفتی.اما بدان که خداوند از این جنایات آگاه است، و فجایع تو را فراموش نخواهد کرد.چنان میبینم که در تمام این احوال جز بر خودت هیچ کس را ضرر نرساندهای و خود را به هلاکت میافکنی.دین خود را از دست دادهای و به امت اسلام خیانت ورزیدهای و در امانت خیانت روا داشتی.از فرومایگان و سفیهان سخن شنیدی و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقی را بیازردی.و السلام.
کشی میگوید: معاویه که با خواندن نامه امام حسین (ع) در اندیشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنین برمیآید که وی حقد و کینه شدیدی در دل دارد و من تا کنون نمیدانستم.پسرش یزید رو کرد به او و گفت: چرا وی را پاسخ نمیگویی، و ادامه داده گفت: نامه او را طوری بنویس که موجب تحقیر وی گردد و اعمال ناپسند پدرش را نیز برای او بیان کن.
در این اثنا عبد الله بن عمرو بن عاص نیز وارد شد.معاویه نامه را به دست عبد الله سپرد و گفت: میدانی، حسین بن علی برای من چه نوشته است؟ بگیر و بخوان.عبد الله بن عمرو بن عاص نیز پس از مطالعه نامه جهت خوشایند معاویه رو کرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقیر آمیزی برای او نمینویسی.در اینجا یزید به پدرش گفت: ملاحظه کردید که نظر عبد الله نیز همان است که من گفتم.معاویه خندهای سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه کردهاید.آیا درست است که من علی را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز این کار را صحیح نمیدانم.به نظر من سزاوار نیست که به این چنین اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و عیبجویی کسی بپردازم و اعمالی را انجام دهم که خوشایند مردم نیست.من به این حقیقت واقف شدهام که چنانچه کاری ناصحیح انجام دهم بدون تردید مردم آن را تکذیب و از تأیید آن خودداری میکنند، و درباره حسین بن علی نیز تا کنون چنین بوده و به خدا سوگند هیچ گونه موضعی برای انتقاد و عیبجویی او نمییابم.اما در این فکر بودم که در ضمن نامهای وی را مورد ارعاب و تهدید قرار دهم و از این اندیشه نیز منصرف گشتم.
معاویه در مدینه جاسوسی داشت که هر اتفاقی در میان مردم رخ میداد به اطلاع وی میرسانید .روزی برای معاویه نوشت، که حسین بن علی یکی از کنیزان خود را پس از اینکه وی را آزاد ساخته به ازدواج خود درآورده است.معاویه بیدرنگ نامهای برای امام حسین به این شرح ارسال داشت.
از معاویه به حسین بن علی، اما بعد، برای من گزارش کردهاند که با یکی از کنیزان خود ازدواج کردهاید، در حالی که در میان قریش افرادی همردیف شما بودهاند که برای همسری مناسبتر، و برای آوردن فرزند و دامادی شما شایستهتر بودند.پس بدین ترتیب موقعیت و منزلت خود را فراموش کرده و برای پاکی و صلاحیت فرزند توجه نکردهاید.آنگاه امام حسین (ع) در نامهای پاسخ معاویه را چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو را ملاحظه کردم.مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار دادهای به این عذر که کنیز خود را به همسری انتخاب، و از ازدواج با افراد هم طراز خود از قریش خودداری کردهام .اما بدان که از لحاظ شرف و بزرگواری و نسب هیچ کس به پایه رسول الله (ص) نخواهد رسید .او کنیز و ملک شخصی من بوده است.وی را آزاد کردم و به این وسیله به ثواب و پاداش خداوند دست یافتم.و سپس مطابق سنت پیامبر (ص) او را به خود بازگردانیدم.بایستی بدانی که اسلام این گونه صفات پست و نژاد پرستی و نقایص را برطرف ساخته و امری ناپسند دانسته است.از این رو برای هر مرد مسلمانی این گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتی است که شخص مرتکب گناه گردد و یا به اعمالی که مربوط به دوران جاهلیت است دست بزند.
همین که معاویه نامه حسین بن علی را خواند آن را در دست یزید قرار داد.یزید پس از قرائت نامه رو کرد به پدرش و گفت: ببین تا چه اندازه حسین بر تو فخر و مباهات کرده است.معاویه گفت: خیر، چنین نیست.بلکه این زبان گویای بنی هاشم است و چنان تند و برنده است که گویی سنگ را میشکافد، و آب دریا را به طرف خود میکشاند.
