حسین علیه السلام
Posted On ۱۳۸۷ آذر ۱۲, سهشنبه at در ۲۲:۲۳ by نویسندهاشاره
احیای شعائر دینی، از جمله اقدامات شایسته در راستای اشاعه و ترویج معارف دینی است. از جمله این شعائر و سنتهای حسنه، توجه مضاعف به قلهها و رهبران دیانت و شعلههای فروغ و روشن آسمان هدایت است. احیا و نکوداشت نام و یاد سیره حضرات معصومین علیهم السلام و توجه به توصیههای آنان از جمله راهبردهای قطعی و درمان حتمی دردهای بیعلاج جامعه اسلامی و مصونسازی آن از آفات و انحرافات اجتماعی است.
به نظر این قلم، در حیات و سیره حسین بن علی علیه السلام، آنچه بیشتر بر آن تاکید شده، مظلومیت ایشان و مصائبی است که بر خاندان اهل بیت علیهم السلام به ویژه شهادت سالار شهیدان گذشته است، اما از دوران پرشور و حماسه حیات امام علیه السلام کمتر سخنی به میان آمده است;به گونهای که حیات آن حضرت تحتالشعاع شهادتشان واقع شده است. از اینرو به مناسبت ایام محرم و صفر، بر آن شدیم تا شمهای بسیار کوتاه از دوران پرافتخار زندگی حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به یاران آشنا تقدیم کنیم.
نام این نوزاد حسین علیه السلام است
خانه کوچکی در مدینه نزدیک خانه پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت; تنها خانهای که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده بود در آن به صحن مسجد باز بماند. این خانه بیش از دو اطاق نداشت و اثاثیه آن، یک زیلوی سیاه دستباف و یک چراغ پیهسوز و چند دست رختخواب ساده بود. در گوشه یکی از اتاقها بانوی جوانی در بستر افتاده و از شدت درد به خود میپیچید، بانوی دیگری نیز به او یاری میکرد. اولی، فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که درد زایمان او سختشده بود و دومی، صفیه دختر عبدالمطلب مامای وی بود. در اتاق دیگر، پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و نیز امام حسن علیه السلام ، که یکسال بیش نداشت، به انتظار نشسته بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله به نماز ایستاد و علی علیه السلام نیز پشتسر او سرگرم راز و نیاز شد.
هنوز بیش از شش ماه از بارداری حضرت زهرا علیها السلام نگذشته بود که درد زایمان وی را گرفته بود. چنین پیشآمدی - یعنی زایش در شش ماهگی - امری شگفت مینمود; چه، در تاریخ بشریت تنها دو نوزاد شش ماهه متولد شده بودند: عیسی مسیح و یحیی زکریا.
تاریکی شب هنوز بر اتاق حکمفرما بود و روشنی بامداد بر فضای برون تازه دمیده بود. در این هنگام، فجر نوینی در زندگی خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله دمید و کودکی نورانی قدم به عرصه حیات گذارد. تنها چند دقیقه از فجر گذشته بود که صدای صفیه بدین کلمات بلند شد:
- پسر است. پسر نورانی خوشگلی است.
صدای مهربان پیامبر صلی الله علیه و آله از اتاق دیگر شنیده شد که میفرمود: فرزند مرا پیش من آر...
صفیهباشتابزدگیبهخودگفت:رسولالله صلی الله علیه و آله خواسته است... چه کنم هنوز کودک را پاکیزه نکردهام... همان صدا دوباره شنیده شد که میفرمود:تواو را پاکیزه کنی؟... این چه سخنی است؟خدا اورا پاکو پاکیزه بهدنیا آوردهاست.
صفیه کودک را روی دو دستخود بلند کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را با دو دستخود گرفت و بالا برد و به پیشانی او بوسه زد، در یک گوش او اذان و در گوش دیگرش اقامه و تسبیح خدا را خواند و فرمود: نفرین بر مردمی که تو را بکشند. سپس کودک را دوباره به صفیه داد. بیدرنگ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«خدا مرا از صفای نور خود آفرید و به سوی خود خواند. من پذیرفتم و فرمانش بردم. آنگاه از فروغ من، علی علیه السلام را بیافرید، او را هم خواند او نیز پذیرفت و فرمان برد. پس از آن از فروغ من و علی، فاطمه را بیافرید و او را خواند. فاطمه نیز فرمان برد و از فروغ من و علی و فاطمه، حسن و حسین را بیافرید و آن دو نیز البته فرمان جهان آفرین را بردند. (1)
پس از اندکی مکث، فرمود: نام این نوزاد حسین علیه السلام باشد.
بدینروی،ایننوزاد در سال چهارم هجری در روز سوم شعبان چشم به جهان گشود.
علیرغم اینکه سال چهارم هجری از جمله پرکارترین سالهای پیامبر صلی الله علیه و آله بود، هر روز به سراغ حسین علیه السلام، به سرای علی علیه السلام میآمدوحسین علیه السلام را در آغوش میگرفت و از تغذیه و مراقبت معنوی وی سؤال میکرد و بدینسان،ایننوزاددردامانوحیپرورشیافت.
پیشامد در سن هفتسالگی حسین علیه السلام
در هفتسالگی، پیشامدی رخ داد که مدتی فکر پدر و مادر را به خود مشغول داشت. داستان از این قرار بود که روزی حسین علیه السلام شتابان به منزل آمد و با دیدگان گریان به سوی مادر دویدوخودرادرآغوش وی افکند و گفت:
مادر!
حضرت فاطمه فرمودند:
روح من، چه شده؟...چرا گریه میکنی؟
حسین علیه السلام با گریه گفت:
جد من، مثل همیشه که من و حسن علیه السلام را در آغوش میگرفت و میبوسید امروز او را از لبانش بوسید ولی مرا... . بغض گلویش را فشرد و گریهاش بلند شد.
فاطمه علیها السلام درحالیکهدستنوازش بهسر و صورت و به موهایش میکشید و اشکهایش را با بوسهها و لبان خودش پاک میکرد، گفت: و ترا چه کرد؟ آیا نبوسید؟... بگو...
حسین علیه السلام با گریه گفت:
چرا بوسید... ولی گلویم را بوسید... نه لبانم و صورتم را.
حضرت فاطمه علیها السلام دستحسین علیه السلام را گرفت و فرمود: برویم پیش جدت... برویم و از خودش بپرسیم. وقتی آن دو بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدند و حضرت داستان را به پیامبر علیها السلام عرضه داشت، سکوتی لبریز از غم اندوه بر سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله نقش بست. آنگاه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
«و تو ای فاطمه آن روز را نمیتوانی ببینی که خنجر زهرآلود مردی شریر سرتاسر گلوگاه طفل محبوبت را میبرد و رگ و پوست آن را چنان پاره میکند که سر از بدنش، با آن نگاه بیگناه و بیآلایشش جدا میشود،... برای همین بود که بوسههای گرم عشق خود را بر گلوگاه او نهادم.»
شاید این کلمات به ذهن و فکر پیامبر علیها السلام آمد، اما بر زبانش جاری نشد، فقط خم شد و حسین علیه السلام را گرم در آغوش گرفت، او را بلند کرد و صورتش را پی در پی بوسید.
آن کس که امید به تو بسته نومید نشود
روز دیگر، امام حسین علیه السلام در منزل مشغول نماز بود که در خانه او را کوبیدند و درماندهای این جمله را میگفت: آن کس که امید خود را به تو بسته نومید نشود، و آن کس که حلقه در خانه تو را تکان داد ناکام نرود. ای راز دان دلها و امید مستمندان... ای حسین...!
امام حسین علیه السلام نماز خود را کوتاه کرد و به سوی در خانه شتافت. قنبر غلام او نیز به دنبالش دوید، در را گشود، مرد فقیری را دید که بقیه اشعار فوق را میخواند. امام حسین علیه السلام به غلامش گفت:
از مخارج خانه با خود چه داری؟
: دویست درهم دارم که آن هم برای مخارج ضروری خودمان است.
امام علیه السلام فرمود: آنچه هستبیاور; زیرا کسی به نزد من آمده که از من به این پول نیازمندتر و مستحقتر است.
بدترین خوی آدمیان
روزی دیگر مردم، پیشامد دیگری از او دیدند و این داستان را از او بازگو کردند:
روزی حسین علیه السلام به خانه اسامه رفت که بیمار بود. اسامه از غم و اندوه خود بسیار شکوه کرد.
حسین علیه السلام گفت: غم و اندوه تو برای چیست؟
اسامه گفت:
برای شش هزار درهم وامی که دارم.
حسین علیه السلام گفت:
برای همین؟... این غم بزرگ را برای این پول ناچیز و کم به خصوص در این دنیای ناچیزتر...! فکر آن را مکن!... این وام تو را میدهم، تو غم مخور!
اسامه گفت:
ولی حال من در بستر بیماری وخیم است. ترسم که بمیرم و این دین من ادا نشده باشد.
امام حسین علیه السلام گفت:
تو نخواهی مرد تا من آن را ادا کنم.
همان دم که حسین علیه السلام از خانه او بیرون آمد از پول غنایمی که خلیفه برای او فرستاده بود، آن مبلغ را برای اسامه فرستاد و در نامه خود به وی چنین نوشت:
«بخل در عطاء و ستمگری در حق ناتوان و بیمازدشمنان،خویبدترینطبقاتمردماست».
پاداش معلم
گویند فرزند امام حسین علیه السلام خواندن و نوشتن و سوره حمد را نزد آموزگار خویش آموخته بود. روزی سوره حمد را نزد پدر و بیغلط و درست و با لهجه صحیح خواند و حضرت بسیار شادمان شد. حضرت دستور داد مبلغ یک هزار دینار به عنوان پاداش به آموزگارش بدهند کسی که حاضر بود، در شگفت و شک افتاد و بیاختیار گفت:
این همه نیکی و بخشش برای همین؟
امام حسین علیه السلام بیدرنگ گفت:
آری، برای همین، برای یک آموزگار این مبلغ نیز اندک و ناچیز است. و تاملی کرد و این اشعار را سرود:
اگر دنیا به تو جود و کرم کرد، تو نیز نسبتبه همه جود و کرم کن. به همه مردم پیش از آنکه از دستبروند. آنگاه که بخت رو کند بذل و بخشش تو از آن نکاهد. و اگر بخت پشت کند، بخل و امساک تو آن را نگاه ندارد.
پینوشتها:
1- تاریخ التواریخ، اموال حضرت امام حسین علیه السلام
2- ر. ک. به: زندگی امام حسین علیه السلام، زینالعابدین رهنما، ج 2 - 1، نشر طلوع، چ 13، 1360، ص 189 به بعد.
